جاری در کوچه های ذهن

جاری در کوچه های ذهن
امّا مثل باران
چشم براه ابر نبود
میهمان خانه ها
خاطره ها
اما مثل نسیم
در انتظار خنده صبح
ناز پنجره های باز نبود
با روشناهای قلم
تاریکی
تیرگی
گوشه ای خزیده بود
اما قلم مثل شمع
در انتظار شب نبود
سبزتر از برگ درخت
اما ترسان
لرزان
از رسیدن باد خزان
در کوچه باغ نبود!


حسن بهبهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.