تو چه دوست‌داشتنی هستی ای زن!

تو چه دوست‌داشتنی هستی ای زن!
علی‌الخصوص
زمانی‌که در فاصلهء دو شکنجه به خوابم می‌آیی
قلبم البته تندتر می‌زند
اما نمی‌دانم
آیا به‌‌دلیل این رؤیای سبز شکوفان است؟
یا به‌دلیل شکنجه‌ای که در انتظار شانه‌های لرزان؟

همیشه از خود می‌پرسم:
چرا لحظاتی را که با تو نبودم با تو نبودم؟
و در فاصلهء دو شکنجه
این پرسش پیوسته در برابرم مثل نگاه مرموزی می‌ایستد:
آیا زمانی خواهد رسید
که من باز به اختیار خود درکنار تو باشم
یا درکنار تو نباشم؟
آن‌گاه چگونه ممکن است فکر کنم که نخواهم
که حتی لحظه‌ای درکنار تو نباشم...؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.