حال آدم که دست خودش نیست

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می‌بیند ، ترانه‌ای می‌شنود ، خطی می‌خواند
اصلن هیچی هم نشده یکهو دلش ریش می‌شود . . .
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر منطق سرش نمی‌شود
برای آنها که رفته‌اند آن ها که نیستند ، می‌گرید
دلتنگ می‌شود حتی برای آنها که هنوز نیامده‌اند . . .
دل که بلرزد دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست .
این وقت ها انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده‌ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می‌خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست !
آدم تصادف می‌کند با یک اتوبوس خاطره‌های مست . . .

شهریار_بهروز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.