بی سرزمینِ حضورت

بی سرزمینِ حضورت

این عاشقانه ها

مجمع الجزایر تنهائی ست

پوشیده از آه های تبعیدی

در گلوی عشق

پرویزصادقی

روزهای لال

روزهای لال
کوچه های لال
خانه ها بی لبخند
و تاریخی که می گریزد از آینده
ولی به هیچ کجای دلخوشی نمی رسد
در گذشته ای مجهول

مشکوکم
به تمامِ کتاب ها
وقتی غریبه اند با خبرهای روزنامه

مشکوکم به انسان
وقتی با یک دست نوازش می کند
و دست دیگرش
خون آلود
تفاخرِ اعتقاد است

مشکوکم من
به چشم ها
که ولعی یکسان دارند
در برابرِ زنانِ زیبا
و در میدان های اعدام
به ساعتِ بی گاهِ تماشا
...

پوریا اشتری

خدایا خودت....

حال نگاهامون خوب نیست ...
همه چشم انتظار یه روز خوبیم ،
که نمیدونیم کى و کجا از راه میرسه ...
انتظار براى چیزى که اصلا نمیدونى کجاست ،
و دقیقا چقدر ازت فاصله داره و اصلا قرار هست برسه یا نه تلخِ یه مقدار ...
شاید من اینجورى حس میکنم ،
ولى این نگاه هاى خیره ى پر درد ،
با یه سلام و پرسیدن حال ، میشکنه و خط میفته بغل پلک هاش از خنده ...
با هم مهربون تر باشیم ...

عشقِ یک‌طرفه، شکنجه‌ای خود خواسته

عشقِ یک‌طرفه، شکنجه‌ای خود خواسته
برای حس نکردنِ لذتِ صمیمیت است،
انزوایی ناهشیار برای کم شدنِ
مهارت‌های معاشرتی‌مان است
و لجبازی عمیقی برای نفهمیدنِ
معنای دوست داشتن است...

تسلی بخش های فلسفه

ما باید به دنبال درک بهترین چیز
و نه دانستن بیشترین چیزها باشیم .
ما صرفا حافظه را پر می کنیم وفهم
و درک امر خوب و بد راخالی می گذاریم!

درختان در پاییز راهی به تعمق‌اند.

درختان در پاییز راهی به تعمق‌اند.
از ما می‌خواهند که خودمان را بسته به ریتمِ جهانِ طبیعت ببینیم.
این‌گونه شاید زهر این آگاهی را بگیرد
که ما هم بالاخره خواهیم مُرد،
هر چند نمی‌تواند به طور کامل،
دردش را آرام کند...

تو...عاشق بارانی...

تو...عاشق بارانی...

من...می ترسم از باران...

تو...غمگینی...

من... اما خوشحالم از این که تو

گول هیچ چتری را نخواهی خورد...

گاهی گنجشک ها از ترس باران

به قفس پناه می برند...

کاش من هم عاشق بودم

من از چترها و قفس ها می ترسمℳ!


اصغرمعاذی

مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت

مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت

مهری نه چو این مهر که می‌دانی داشت

این مهر نه عاشقی‌ست، مهری‌ست که آن

با یوسف مصر پیر کنعانی داشت

وحشی بافقی

کینه‌هایم را فراموش کرده‌ام

کینه‌هایم را فراموش کرده‌ام
عشق‌هایم را
دشمنانم را بخشوده‌ام

دوست تازه‌ای برنمی‌گزینم...