تو و هزار درد بی دوا

تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟
به هرکه رو کنی تو را جواب می کند
اگر چه بر دریچه ‌ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال می ‌کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت
دلم هوای آفتاب می کند...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.