بی تو دیریست، که مهتاب، ز آن کوچه گذر نکرد از پشت پنجره نگاهی به انتظار، سَر نکرد نه تن همه چشم گشت و نه چشم دید تنی انگار که سالهاست، عشق از این شهر گذر نکرد
دریا با این همه عظمتش با فروتنی موج، موج می شود به صخره ها می کوبد تا به ساحل، یار دیرینش بفهماند، برای لمس دستانش همیشه در شور است و ساحل، این یار با وفا و صبور سال هاست از کنارش جُم نمی خورد و عاشقانه معشوقه اش را در هر غروب به تماشا می نشیند