به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را
زنده یاد نجمه زارع

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر بهمنی جمعه 15 آبان 1394 ساعت 22:24 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

چه ذوقی داشته شاعرش...
خدا رحمتش کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.