می گویم...نمیشود یک شب بخوابی..

می گویم

نمی شود یک شب بخوابی و

صبح زود یکی بیاید

و بگوید

هر چه بود تمام شد ... به خدا ...!؟

 

تو همیشه از همین فردا

از همین یکی دو ساعت بی رویای پیش رو  می ترسی

می ترسی از رفتن ، از نیامدن

می ترسی از همین هوای ساکت بی منظور

می ترسی یک وقت دستی بیاید

روی سینه ی باران بزند

کاسه های خالی اهل خانه را بشکند.

 اصلا" تو از شکستن بی دلیل دریا می ترسی!

 

بگو  نمی شود یک شب بخوابی و

صبح زود ....

 

بعد اگر دست خالی به خانه برگشتی

بگو کوپن های باطله را در باد نمی خرند

بگو تمام روز باد می آمد

بگو بعضی از احتمال حادثه می ترسند ...


"سیدعلی صالحی"

نظرات 1 + ارسال نظر
دختر بهمنی جمعه 15 آبان 1394 ساعت 22:22 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

نوشته های آقای صالحی تکه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.