درخت تنهایی را می داند

درخت تنهایی را می داند
و صداها را به نام می خواند
جنگل جامعه ای اسیر است
و درخت حافظه ای مغشوش
حافظه ای اسیر
در جامعه ای مغشوش
چه کند گر زنجیرش را نستاید
گر خاک را نشناسد.


یدالله_رویایی

در باز بود اما، بسیار دور بود.

در باز بود اما،
بسیار دور بود.
ما با نقیب قافله می‌رفتیم
و خون ما که بوی سرخ حماسه داشت
مار و سراب را،
تا انتهای حافظه می‌برد
در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله‌ی رؤیا می‌کرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه شط خشک نفهمیدنی می‌شد
در انتهای حافظه از هیچ‌‌کس سؤال نمی‌کردیم
در انتهای حافظه لبخند می‌شدیم
ما را نقیب قافله با بادهای کاهل می‌برد
و بوی سرخ جرعه در باد
رفتار ابرهای کاهل را
مست می‌کرد.
شن را سکونت شادی‌‌های قدیمی بود
و ما میان شن‌هایی مستعمل
و چیزهایی از شن می‌رفتیم
پخش سکوت بود و حریق دقیقه‌های کویری.


یدالله_رویایی

خدای نشانه‌های من

خدای نشانه‌های من
در این نشانه‌ای که منم
تو از آن‌هایی هستی
که فکر به تو ، دیدن توست
و دیدن تو ، فکر تو

صدای من از کجای هوا می‌افتد
وقتی نگاه تو
فکر نگاه من باشد

یدالله رویایی

در لحظه‌ ای که به او فکر می ‌کنم

جشنواره شعر فجر دعوت از یدالله رویایی را پس گرفت - خبرگزاری مهر | اخبار  ایران و جهان | Mehr News Agency

در لحظه‌ ای که به او فکر می ‌کنم
او را بیشتر دوست دارم
او از آدم ‌هایی بود
که فکر کردن به آن‌ها
دیدن آن‌ هاست


یدالله رویایى

من دوست دارم از تو شنیدن را

من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذتِ نادرِ شنیدن باش...

یدالله رویایی

لبریخته ها

با آنکه می‌شکافد از حرف
در هر شکاف مدفنِ هر حرف
می‌بندد آسمان را بر سقف
و بسته، باز
شوقِ شکافِ دیگر می‌گیرد
وقتی‌که سقفِ دوخته می‌بندد
بر آسمان طلیعه‌ی حرفِ نگفته را.

لبریخته ها - یدالله رویایی

من می‌روم و دنیا می‌ماند.

من می‌روم و دنیا می‌ماند.
نه او مرا،
و نه من او را.
با این لَجی که آسمانش با من داشت:
هٙرجا آبی،
همه‌جا آبی.