چه یکنواخت و بی‌روح می‌شود هستی

چه یکنواخت و بی‌روح می‌شود هستی

اگر که عشق نخندد

امید اگر ندرخشد

اگر نباشد شادی و گاهگاهی درد

ژاله اصفهانی

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن...


ژاله اصفهانی

می‌دود آسمان

می‌دود آسمان
می‌دود ابر
می‌دود دره و می‌دود کوه
می‌دود جنگل سبز انبوه
می دود رود
می دود نهر
میدود دهکده
می‌دود شهر

می‌دود می‌دود دشت و صحرا
می‌دود موج بی تاب دریا
می‌دود خون گلرنگ رگ‌ها
می‌دود فکر
می‌دود عمر
می‌دود ،می‌دود ، می‌دود راه
می‌دود موج و مهواره و ماه
می‌دود زندگی خواه و ناخواه
من چرا گوشه‌ای می‌نشینم؟

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

ژاله اصفهانی

چه سرسبز ، چه سرشارند !

چه سرسبز ، چه سرشارند !
آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
توان آن دارند کز زیر آوار سر برآرند
با بانگ بلند من هستم

من هستم کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان سرمستم

ژاله اصفهانی