باختم آخرین قمارم را

باختم آخرین قمارم را
زندگی دود و خاطراتم دود
این همه سال زنده ماندم با
استخوانی که لای زخمم بود
.
توی تلخی آخرین بوسه
چشم‌هایش مرا نوازش کرد
روسری باز از سرش افتاد
دست‌هایم دوباره خواهش کرد


#پویا_جمشیدی

شده میانِ غزل بیتِ در به در باشی؟

شده میانِ غزل بیتِ در به در باشی؟
ردیف و قافیه بر وزن بی‌خبر باشی؟

غزل، غزل بنویسی برای دلتنگی
همیشه شاعر اشعار بی‌اثر باشی

سپیده سر نزند در نوشته‌تت وقتی
شهید خنجر شب‌های بی‌سحر باشی

شده تمام امیدت به سایه‌ای باشد
برای دیدن سایه دو چشم تر باشی؟

شبت به سر نرسد بی‌خیال او اما
همیشه خالق رویای بی‌ثمر باشی

دلت بگیرد از این حال و روز تنهایی
تمام ثانیه‌هایت پُر از اگر باشی

در آیِنه تو ببینی شکسته‌ای، ای وای!
اسیر دست غمِ بغض بی‌پدر باشی

شبی درون اتاقت بمیری از حسرت
که در میان نفس‌های "یک نفر"... باشی

#پویا_جمشیدی

سالها بعد وقتی عکسمان زیر غبار تنهایی ترَک می خورد ،

سالها بعد
وقتی عکسمان
زیر غبار تنهایی
ترَک می خورد ،
شعرهایم ، سینه به سینه
میان دلبرکان غمگین شهر !
دست به دست می شود
کسی چه میداند ؟
کاش آنها
به آرزوهایمان برسند ...


"پویا_جمشیدی"