از تمام دنیا دل من خواست تو را

از تمام دنیا
دل من خواست تو را
و نفهمید چرا
-
طعم لبهایت را
رنگ چشمانت را
آن خطوط تیره
روی موهایت را
-
نفس گرمی که
برد از هوش مرا
هوس دردی که
کرد مدهوش مرا
-
این چنین هر دم من
از غمت میمیرم
باز فریاد زنان
از سرت میگیرم...!


پریساقاسمى

خسته شو! اعترافم کن...

خسته شو!
اعترافم کن...
فریادهایِ خاموشی ات
سالهاست گوش هایم را خراشیده اند.
-
در کویر گم شدی؛
دور شدی...
کوچک...
دووور...
کوچکتر...
رفتی
اما چراغ هایِ هر قریه که به خونِ دل یافتی
تنها یادِ من بود که سو سو می زد...
-
خاطراتی از من که هر شب بالشت را
بر نفس هایش فشردی
هنوز جان دارند...
برف بود که پاشیدی
چون خاکِ سرد
به سماجتِ تصویرهایم
در همآغوشی هایت...
-

و بویِ هیچ قهوه ای عطرِ مرا
از شامه ات نبرده است...
-
تمامش کن.
خسته شو...
اعترافم کن.

پریساقاسمى

می خواهی جهانمان تاب بیاورد؟

می خواهی جهانمان تاب بیاورد؟
این خورشید
هر روز بر زمستانمان تبر می زند

و هر شب
آسمان مرد دیوانه ای می شود
ماه را بر چهره اش می تراشد
و تنگ تر نفس می کشد...


پریساقاسمی

ابرِ کوچکی ام

ابرِ کوچکی ام
که یک دریا را بلعیده ام
و باد مدام مرا
به سرزمین های اشتباه می برد
باران ها را پس بزن!
قول می دهم
اگر منفجر نشوم
جز بر سرزمینِ تو نخواهم بارید...


پریساقاسمى

اگر جهان گلوله ای نخی باشد

اگر جهان گلوله ای نخی باشد
و به سرِ کلافش
شعله ای بیفکنی
تمامِ دنیا خواهد سوخت.
“تو”
زخمی به من زدی

که در جهانم تا به آخر می دَوَد...

پریساقاسمى

دنیا دو سویه فریبى س

دنیا دو سویه فریبى ست؛
خودش که مى داند
مثل خواننده اى که لب مى زند، نمى خواند...

پریساقاسمى

به ساعتى که اگر خدا شعرى می سرود

به ساعتى که
اگر خدا شعرى می سرود
تو آن شعر بودى
در من، تفنگی ست صبور
خودش را پر کرده
انتظار می کشد...


پریساقاسمى