دل بیدار من بر مردم خوابیده می‌گرید

دل بیدار من بر مردم خوابیده می‌گرید
بلی ، فهمیده بر احوالِ نافهمیده می‌گرید

ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
که هر عضوی به درد آید ، به حالش دیده می‌گرید

پس از جان دادن عاشق ، دل معشوق می‌سوزد
که شیرین بهر فرهادِ به خون غلطیده می‌گرید

نگردد تا رقیب زشت‌خو ، آگه ز حال من
دلم از هجر آن زیبا صنم ، دزدیده می‌گرید

به روز وصل هم عاشق بُود در گریه‌ی زاری
ز شام هجر ، از بس دیده‌اش ترسیده می‌گرید

محبت را میان یوسف و یعقوب سنجیدم
چو دیدم بیشتر آن پیر محنت‌دیده می‌گرید
 
هر آن عاشق که بینی ، از فراق یار می‌نالد
ولی "رنجی" ز بهر دلبر رنجیده می‌گرید ...

 

 

هادی پیشرفت ( رنجی )