رفتنت فاجعه نیست برایم

اشتباه نکن

رفتنت فاجعه نیست برایم

من ایستاده می میرم،

چون بیدهای مجنون...!

 

"نزار قبانی"

باور نداشتم که زنی بتواند

باور نداشتم که زنی بتواند

شهری را بسازد و به آن

آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.

دارم از یک شهر حرف می زنم!

تو سرزمین منی!

صورت و دست های کوچکت،

صدایت،

من آنجا متولد شده ام

و همان‌جا می میرم!

 

"نزار قبانی"

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی

نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم

هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها

همین است


"نزار قبانی"

دل به تو بستم گل یاس دلپذیر

دل به تو بستم گل یاس دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند

« شاعر : نزار قبانی

دوستم داشته باش

دوستم داشته باش
از رفتن بمان!
دستت را به من بده،
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش!

نزار قبانی

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌ !

دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌ !


در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر !


عصری‌ که‌ عطرِ کتاب‌ ،


عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی‌ را بیشتر حس‌ می‌کرد !


 دلم‌ می‌خواست‌ تو را


در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !


در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌


و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر


و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌ !


نه‌ در عصر دیسکو ،


ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌ !


"نزارقبانی"

باران یعنی..

باران

یعنی

تو برمیگردی!!

"نزارقبانی"

عشق یعنی..

عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد

یعنی ترا تاریخ درکار نباشد

یعنی تو با صدای من سخن گویی

با چشمان من ببینی

و جهان را با انگشتان من کشف کنی...

"نزارقبانی"

عشق

وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد


و مرا.........


عشق زمستانی ات را به یاد می آورم


آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد


به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند


و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند


چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.

 

از: نزار قبانی

چشمانت کارناوال آتش بازیست!

چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!

از: نزار قبانی