من زمین‌خورده ی یک ‌حس عجیبم که ‌نگو
بی تو بسیار در این شهر غریبم که نگو
قلبم ‌از دوری تو سخت به درد آمده است
می کنم صبر بر این دردِ عجیبم که نگو
دل به چشمان تو خو دارد و تنها شده است
از غمت خسته و بی صبر و شکیبم که ‌نگو
من از این فاصله ها خسته و غمگین شده ام
فاصله صبرِ مرا برده حبیبم ‌که‌ نگو
مثل پروانه که خود را زند آتش از عشق
من هم از عشق تو درگیرِ لهیبم که نگو
بعدِ تو غم شده یارِ من و تنهاییِ من
ای دریغا غمِ تو گشته نصیبم که نگو

نازی_شکوری