هرگز نخواستم با گیسوانم انقلاب کنم.

هرگز نخواستم با گیسوانم انقلاب کنم.
همواره خواستم با فکر و شعور و شاعرانگی ام
قیامت به پا کنم.
من این شعار زن ، زندگی ،آزادی تان را
درک نمی کنم.
آخر چرا به عریانی ، آزادگی ام را رها بکنم؟
در مزرع زرد از علف های هرزگی آخر چگونه من گل و گندم درو کنم؟
همواره یک جفت دست پر همت و یک قلب پر زمهر خواسته ام.
تا در جوار او مهر خانه ی بنا بکنم.
من این شعار زن ، زندگی ، آزادی تان را
درک نمی کنم.
من آمده ام مردانه زنانگی ام را ادا بکنم


مرضیه پورجمالی

مسیحی به صلیب کشیده میمانی

مسیحی
به صلیب کشیده میمانی
که ز آسمان آمده ای

جهانی فرعون شناس شده اند
نکند کلیمی
که ز طور آمده ای

گلستان انسانیت جان گرفت
شاید خلیلی
که ز آتش آمده ای

طوفان فتح خیبر است
شاید رسولی
کز حرا آمده ای

نه. نه
تو خود پیامیری دیگری
کز آتش و خون آمده ای
آخر تو هنوز سیبی نخورده ای


مرضیه پورجمالی

غم سرمایه است.

غم سرمایه است.
سرمایه ی برای فهمیدن
اصلا شادی با غم فهمیده می شود
تا غم را درک نکرده باشی معنی شادی را
نمی فهمی

بی غمی واقعا درد بزرگیست

مرضیه پورجمالی

مرا زیاد ببوس

مرا زیاد ببوس
تا از صدای بوسه هایت آهنگی بسازم
برای روزهای دلتنگیم.

مرضیه پورجمالی