تا بخوانم از دو چشمانت حدیث عشق و وصل

(باز در من چشم وا کن تا تماشایت کنم) (درد دیدن را دوا کن تا تماشایت کنم)
شاعرمحمدمهدی سیار

تا بخوانم از دو چشمانت حدیث عشق و وصل
چشمی از نو خود عطا کن تا تماشایت کنم
شرم می‌ریزد ز چشمم وقت دیدار شما چشم پوشی از خطا کن تا تماشایت کنم خسته‌ام از بس که بر غیر تو کردم من نگاه
بر من خسته دعا کن تا تماشایت کنم
کار چشمم روز و شب شد گریه اندر هجر تو
دیده‌ام را با صفا کن تا تماشایت کنم

محمدحسن مداحی

ناز -با لحن زیر و بم- داری

ناز -با لحن زیر و بم- داری
باز گفتی که دوستم داری
از سر سادگی ندانستم
سر جور و سر ستم داری
تو هم آری دل مرا بشکن
مگر از دیگران چه کم داری

تو بیا و سر از تنم بردار
بیش از این حق به گردنم داری!
من سراسیمه می شوم تو بخند
تا تو داری مرا، چه غم داری؟

راستی چیز حیرت انگیزی است
این دل آدمی... تو هم داری؟!
شعر از: محمدمهدی سیار

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
 اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
 که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
 بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
 بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم
- محمدمهدی سیار

بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم

چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم

هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم

بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم

"محمدمهدی سیار"

بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب

بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب
بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب

بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم         
مثل گل آفتاب‌گردان در شب

"محمدمهدی سیار"