آفتاب در مهتاب محو گشته

آفتاب در مهتاب محو گشته
چشم هدیه به دنیا گشوده گشته

هنگام تغییر فصل فرا رسیده
شکوفه بهاری در دل خزان روئیده

شاعر زمانه چه زیبا ترانه سروده
نام زیبای هدیه را با عشق درهم تنیده

دریا با امواجش موسیقی می نوازد
آبزیان برای تولد هدیه تانگو می رقصند

پرندگان برای ملکه من آواز می خوانند
باد نعشی و سهیلی ساز می نوازند


محمدشفیع دریانورد

جمعه ها لحظه انتظار عاشق و معشوقه

جمعه ها لحظه انتظار عاشق و معشوقه
جمعه روز سوختن پروانه در شمع معشوقه

بگویند ما کاری نداریم با جمعه
مگر آسمان بی ستاره می درخشه

جمعه ها ابر مهر و محبت بر قراره
روز جمعه ، چتر با باران رفیقه

جمعه ها، خاطرش خیلی عزیزه
خاطرات روزگار تلخ و شیرینه

جمعه لحظه گذر مع العسر یسرا معشوقه
جمعه لحظات یاری عاشق به معشوقه

بگوید دریانورد حرفش با ترانه
که باشد صاحب روز جمعه خدای یگانه

محمدشفیع دریانورد

آمدی دنیا برام بهشت کردی

آمدی دنیا برام بهشت کردی
ناامیدی را برام بی معنا کردی

چشم های شهلای نازت که دیدم
آتیش عشقت افتاد به جانم

لب های لرزانت کنارم روی نیمکت
زلزله شیرین بر تنم انداخت

مهتاب شب تاریک دلم شدی
چراغ ره زندگیم شدی

عروس دریایی قلبم گشتی
دل دریانورد بی موج کردی


محمدشفیع دریانورد