مرا بُرد... صدایش مرا برد...

مرا بُرد...
صدایش مرا برد...
به آنسو...
به آنسوى دور از غم این جهانى...
به آن باغ باران...
به آن ارغوانى...!


محمدرضا_عبدالملکیان

با همه ی بی سر و سامانی ام

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام ...

[ محمدعلی بهمنی ]

میان من و تو فاصله ای نیست

میان من و تو فاصله ای نیست
میان من و تو تنها پرنده ای ست
که دو آشیانه دارد

" محمّدرضا عبدالملکیان "

خلاصه‌ی همه‌ی بهانه‌ها این است:

خلاصه‌ی
همه‌ی بهانه‌ها این است:
تــو از یــادم نمیــ‌روی.

محمدرضا_عبدالملکیان

حالا که آمده ای

حالا که آمده ای
همان پیراهنت را بپوش
همان پیراهن آبی گلدار
با همان بهار !
که مرا پانزده سال جوانتر می کند ...


محمدرضا عبدالملکیان

حالا که آمده ای

حالا که آمده ای
کنارم بنشین
بخند
دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست...

#محمد_رضا_عبدالملکیان

لابه لای کتابت شعریست..

بی آنکه

چیزی بگویی

قدم هایت

تندتر میشود

به خانه میرسی

لابه لای کتابت

شعری ست

که سیگارت را

روشن میکند

"محمدرضا عبدالملکیان"

آغاز کن مرا..

زیبا تمام حرف دلم اینست


من عشق را با نام تو آغاز کرده‌ام


در هر کجای عشق که هستی


آغاز کن مرا


محمدرضا عبدالملکیان