آمدن روز
ربطی به خورشید
یا صدای گنجشک ها ندارد
تو باید
موهای سیاهت را کنار بزنی
"محسن حسینخانی"
نقشه جغرافیا را قبول ندارم
هر جا که تو رفته ای
دورترین نقطه ی دنیاست
محسن حسینخانی"
وقتی از تو می نویسم
خدا
به من نزدیکتر می شود
انگار پایین می آید
تا شعری که برایت نوشته ام را
بخواند!
"محسن حسینخانی"
خودم گفتم
تو با تمام زن ها فرق داری
خودم گفتم
گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند
اما تو هیچ وقت نفهمیدی
عشق برای من چه رنگیست!
روبه رویت بارها از باران های
مانده در گلویم گفتم
از خیال قبل ِ از آمدنت
که این همه شعر را
در پاکت دلم گذاشت.
صحبت ِ گلایه نیست عزیزکم!
اما فکر می کردم تنها کسی هستم
که قلبش اندازه ی مشت توست!
بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی!
امروز چیزی نمانده بود برای همیشه
قهر کند و بایستد!
این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود
تو به خودت نگیر!
قلب من انداره ی مشت توست
شکست هم فدای سرت!
"محسن حسینخانی"
برو!
نگو
زمان همه چیز را درست می کند
درخت که نیستم
در پاییز
گریه کنم
در زمستان
سبک شوم
"محسن حسینخانی"
بچه که بودم
فکر می کردم
خدا
آن بالا بالا هاست
بعد گفتند که خدا همه جا هست
اما حالا که
به چشم های تو خوب نگاه می کنم
می دانم ماجرا چیست!
"محسن حسینخانی"