آمدن روز ربطی

آمدن روز

ربطی به خورشید

یا صدای گنجشک ها ندارد

تو باید

موهای سیاهت را کنار بزنی

"محسن حسینخانی"

نقشه جغرافیا را قبول ندارم

نقشه  جغرافیا را قبول ندارم

هر جا که تو رفته ای 

دورترین نقطه ی دنیاست


محسن حسینخانی"

سرد شده ای

سرد شده ای

درست مثل این چایی

اما نمی دانم چرا از دهان نمی افتی!!

"محسن حسینخانی"

وقتی از تو می نویسم

وقتی از تو می نویسم

خدا 

به من نزدیکتر می شود

انگار پایین می آید

 تا شعری که برایت نوشته ام را

بخواند!

"محسن حسینخانی"

بیدمجنون

حتما باد
 شعرهایی که برایت سروده ام را
 به گوش بیدها  رسانده
که این گونه
مجنون شده اند.

"محسن حسینخانی"

باید به چشم هایم نگاه کنی

باید به چشم هایم نگاه کنی
این شعرها
هرچقدر هم خوب باشند
نمی توانند دلتنگی ام را
بیان کنند..
چترهای کاغذی
زیر باران
دوام نمی آورند...!

"محسن حسینخانی"

تو را باید بلند دوست داشت..

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ؛
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺁﺭﺯﻭ؛
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺳﯽ
ﮐﻤﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺟﺎﺩﻩ؛
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ تویی
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ؛
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.

"ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ"

تو با تمام زن ها فرق داری

خودم گفتم

تو با تمام زن ها فرق داری

خودم گفتم

گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند

اما تو هیچ وقت نفهمیدی

عشق برای من چه رنگی‌ست!

روبه رویت بارها از باران های

مانده در گلویم گفتم

از خیال قبل ِ از آمدنت

که این همه شعر را

در پاکت دلم گذاشت.

 

صحبت ِ گلایه نیست عزیزکم!

اما فکر می کردم تنها کسی هستم

که قلبش اندازه ی مشت توست!

بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی!

امروز چیزی نمانده بود برای همیشه

قهر کند و بایستد!

 

این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم

دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود

تو به خودت نگیر!

قلب من انداره ی مشت توست

شکست هم فدای سرت!

 

"محسن حسینخانی"

می خواهی بروی..برو!!!

می خواهی بروی 

برو!

نگو 

زمان همه چیز را درست می کند

درخت که نیستم

در پاییز 

گریه کنم

در زمستان

سبک شوم


"محسن حسینخانی"

بعد گفتند که خدا همه جا هست

بچه که بودم

فکر می کردم

خدا

آن بالا بالا هاست

بعد گفتند که خدا همه جا هست

اما حالا که

به چشم های تو خوب نگاه می کنم

می دانم ماجرا چیست!

"محسن حسینخانی"