آن قَدَر سیر بخندی که لبت قند شود

آن قَدَر سیر بخندی که لبت قند شود
یک نفر هم به تو دلبسته و دلبند شود
غزل از آنِ غزالی است که سرمست بُوَد
روح و احساس من از عشق هنرمند شود
آن قَدَر خلق نمودم به تو شعری و سرود
ترسم این روحِ پر از شور خداوند شود
دَم به دم با عطشِ عشق تو می سوزم تا،
نفسم با نفسِ گرمِ تواَم بند شود
گرچه در عشق بجز درد و فراقی نَبُود
من به جان می خرم این درد که هر چند شود
مُهر تایید تو خورده است همه اشعارم
چه غمی دارم اگر این غزل،این بند شود:
هر چه گویم سخن و هر چه سرایم غزلی،
کاش بر قلب تو دلچسب و خوشایند شود .


مجید جعفرزاده کسیانی

آن قَدَر سیر بخندی که لبت قند شود

آن قَدَر سیر بخندی که لبت قند شود
یک نفر هم به تو دلبسته و دلبند شود
غزل از آنِ غزالی است که سرمست بُوَد
روح و احساس من از عشق هنرمند شود
آن قَدَر خلق نمودم به تو چون شعر و سرود
ترسم این روحِ پر از شور خداوند شود
مُهر تایید تو خورده است همه اشعارم
چه غمی دارم اگر این غزل،این بند شود:
هر چه گویم سخن و هر چه سرایم غزلی،
کاش بر قلب تو دلچسب و خوشایند شود

مجید جعفرزاده کسیانی