دست می‌برم

دست می‌برم
به آینه
آینه می‌گریزد
از ریزش تن
هر روز تکه‌ای از خودم
جمع می‌کنم
حرف را
که صدایم نمی‌شنود
درد را
که با من این‌طرف
آن‌طرف
هرطرف می‌آید
مرد را
که تنهایی به من
هدیه داده
و...
پازل‌ها
زل می‌زنند به من
زنی که زیباییش را
به آیینه فروخت


فرناز_جعفرزادگان

دست می‌برم به آینه

دست می‌برم
به آینه
آینه می‌گریزد
از ریزش تن
هر روز تکه‌ای از خودم
جمع می‌کنم
حرف را
که صدایم نمی‌شنود
درد را
که با من این‌طرف
آن‌طرف
هرطرف می‌آید
مرد را
که تنهایی به من
هدیه داده
و...
پازل‌ها
زل می‌زنند به من
زنی که زیباییش را
به آیینه فروخت


فرناز_جعفرزادگان