شدم نوستالژی با این بهانه

شدم نوستالژی با این بهانه
دلم می گیرد از دست زمانه
شبیه خاطرات رفته بر باد
نمی گیرد کسی از من نشانه


فرزاد الماسی

شاید برسانند به عرض ات خبری را

شاید برسانند به عرض ات خبری را 

یکباره کشانند به آتش جگری را

از این نگرانم ،که تو در عمق نگاهت

باچشم خود احساس کنی هر خطری را

اندیشه ی هر جاده کمین ست که ترسم

ازقافله دلگیر کند همسفری را

دردست پدر باشی و یک لحظه ببینی

ناخواسته ازدست دهی یک پسری را

ای سبز ترین!، زخم از این دلهره دارم

روزی برسانند به جنگل تبری را


- فرزادالماسی بردمیلی