زیباترین تعبیر یک رویای من باش

زیباترین تعبیر یک رویای من باش
میخوانمت با جان و دل ، معنای من باش

در همه کابوس‌ها از خواب ِ دیروز
تنها دلیل روشنِ فردای من باش

من همان گم کرده رهْ بی ساربانم
یک ستاره در دلِ شبهای من باش


دل به دریا میزنم در موج مویت
ناخدایِ کشتیِ دریای من باش

در خرابات غمت چله نشینم
ای شراب آتشین شیدای من باش

عطر عشقت می‌وزد در بیت هایم
من شده ام مجنون تو، لیلای من باش

مست کن من را به آن جام نگاهت
همچو می در جوشش رگهای من باش

فاطمه جعفری

شب است...

شب است...
و من در پستوی بغضهایم
دوباره میبافم تار و پودِ قالیچه ی رویا را
و بر هم میزنم هندسه ی عشق را
گویی فواره های خیال
شوق رسیدن به آبی کبود را
به حقیقتِ واژه ها ترجیح داده اند

شب است ...
و سکوت مرداب از شرمندگیست
رگِ آرامش تاریکی به خواب نیلوفرها آمده است
گوش کن ...
ببین...
ردِ ناله ی قلبم به شقیقه های ماه میرسد

و در این هیاهوی مردگان
من همان صدای ترک خورده ی پاییزم
که تهی میگردم از بی برگی
و پر میگردم از ستیز آه
بی واژه
بی معنا

شب است ...
و سر ریز میشود غم هایم
و به لکنت می افتد تصویر ماه در مرداب
موج در موج انقلاب میکند
و برهم میزند تمام جبرها را

شب است و همچنان واژه ها شرم دارند...
چگونه به زبان آورند دلتنگیشان را ؟

فاطمه جعفری

شعرهایم بوی باران میدهد

شعرهایم بوی باران میدهد
چترت را بردار
آسمانم ابریست...

دلم شکسته است
و درهر قطعه ای غزلی پریشانم
که در انعکاسی از نور , رنگین کمان شده است.


چشمهایم ترانه ی تو را دارد
نازساز مباش
هرچند حالم کوک نیست
اما خنیاگرم باش...

قاصدک ها مسیر خانه ات را بلدند
رقصان در افق واژه ها, به سوی تو می آیند
آغوشت را بگشا
دلتنگیهایم را روانه ات کرده ام


فاطمه جعفری

به مهمانی چشمانت اگر آمدم

به مهمانی چشمانت اگر آمدم
برایم شعر سفارش بده
با طعم تلخ خاطره ...

فاطمه جعفری