ز راهِ عاشقی آخر عزیز خواهم شد

ز راهِ عاشقی آخر عزیز خواهم شد
عزیزِ و مفتخرِ رستخیز، خواهم شد
اگر چه، غوطه ورم در غبارِ ناکامی
ولی به رودِ وصالت تمیز خواهم شد
به جای کاهلی و یأسِ مانده در جانم
مثالِ مرغ سحر زود خیز خواهم شد
شرافت است مرا شهدِ عاشقی، حتیّٰ
اگر به تیغ حَسَد ریز ریز خواهم شد
مرا چه باک، اگر در زبان بدخواهان
نشانِ سرزنشِ این مجیز، خواهم شد
مثالِ غوره اگر، ترش و نارسم، حتماً
به یُمنِ هورِ نگاهت، مویز خواهم شد
اگر چه از نَفَس افتاده ام، ولی روزی
به پای توسنِ تو تند و تیز خواهم شد
سفیر انجمنی، بی قرار و جان بر کف
امیرِ قافله ای، مُشک ریز خواهم شد

عنایت کرمی

من بارها شنیده بودم،

من بارها شنیده بودم،
که سیبِ سرخ
نصیبِ شغال می شود، ولی
امرز، در روشنیِ روز شاهدم
باغی گشوده را
که سیب های سرخ و سفیدش همه،
فارغ از رنگ و بویشان
نه نصیب،
که اسیر و جویده می شوند،
در مغز خوک ها
و شالیزار پر از مترسکی
که انهدام،
در انتظارِ ساقه های نزارش،
به زیرِ پایِ گرازان
یکی یکی است

عنایت کرمی

پس کی نظر می کنی؟

پس کی نظر می کنی؟
بر شعرهای پریشان دفترم
شعر که نه،
ردّ اشک های چکیده بر کاغذ،
ناله های نشت کرده از
خودنویسِ عصیانگر
ترکشِ تنهایی
سوزِ سکوت و ترس
ترس از واق واقِ سگ های
خطرناک و هارِ شهر
کی کم می کنی؟
شرّ فاصله ها را، تو از سَرَم
شرّ ته سیگارهای انباشته در گلدان،
شرّ درهای باز نشده بر ایوان
شرّ پرده ها، پرده ها، پرده ها
کی بسته می شود چشمت؟
بر جاذبهٔ کاغذهای رنگینِ نخ دار،
خانه های پر از خالی،
بطری های بی قواره،
و جایِ مشت های فرورفته بر دیوار
ایستادن در ایستگاه فریب و
خفتن در بستر خودپسندی چرا؟
وقتی که فردا ندیدنی،
دل شکستنی،
بار بستنی،
و پیمان گسستنی است؟
شعرهای مرا بخوان
رنگی بگیر ازآن
رودی ببین روان،
از چشم های من
شاید بهشتمان،
اینجا کنارمان،
در ساحلِ همین
دفترچه پاره هاست
در بین جنگلِ نقش و نگاره هاست


عنایت کرمی

وقتی با سِپرِ نگاهش

وقتی با سِپرِ نگاهش
برخورد کردم,
احساسم
جریحه دار شد
کاش
کمربندِ عاطفه ام را
بسته بودم

عنایت کرمی