ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دوست داشتن، عاشقی را شهر تهران آموختم
کاش زنده بودی، بلکه بختم باز بشه
یا مثل عاشقی که هرروز غروب؛ بعد شرکت
چند هزار کیلومتر،برای یک لحظه دیدن،عشقش
خستهام؛ مثل جوانی که برای مریضی گلوی زنش
در پی معجزهای؛راهی کربلا و مشهد شده است
یا مثل عاشقی که عشقش مریض شده باشد
در مطب دکتر، از خستگی زیاد خواب رفته باشد
خسته ام: مثل دختر بچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر ومادر خود گم شده است
این روزها حالم خوب نیست؛تا بعد بهتر میشود
فکری برای این دل تنهایی وغمگین میکنم
علی نیک افکار
در گذشته حس بودن گذاشتیم
همچو روحی در بدن جا داشتیم
همکلاسانی نجیب، مدیر ما آقای دیندار بود
واقعن از جنس انسان داشتیم
بهترین تفریحی ما در کودکی
کار توی شالیزارها داشتیم
جا برنجی هایمان انبار بود
دخل و خرج خوب، آسان داشتیم
فصل ههای ما همیشه اصل بود
بوی از فرهنگ ایران داشتیم
علی نیک افکار