چیزی نمانده در تهران سیل به راه بیفتد
باید زودتر دستانت را بگیرم
بزنیم به دل خیابان
باران منتظر ماست که بند نمی آید!
علی سلطانی
تویِ تاریکیِ اتاق دراز بکش
هندزفری بذار تویِ گوشت و به
یک موسیقی آروم گوش کن و تمام
این روزهای تلخ و شیرینی که گذشت
رو از مقابل چشمات عبور بده تا وقتی
چشمات رو باز کردی راحت تر نفس بکشی...
این فرصت رو از دست نده!
میدونی چیه رفیق؟
گذشته تموم شده
اگه ازش رد نشی
اون از تو رد میشه
و تمومِ راه رو بند میاره...!
علی_سلطانی
سوار تاکسی بودم ...
مسافری دست بلند کرد ...
انقلاب؟
سوار شد ...
راننده کمی جلوتر ایستاد...
'رو به من کرد ...
اینم تاتر شهر، بفرمایید!
گفتم میام تا انقلاب...
توو دلم می گم ای کاش راه بندون باشه !
آخه این مسافری که کنارم نشست .....
همون عطری رو زده که تو می زدی!
#علی_سلطانی
به عاشق و معشوق های شهر بگویید
"دلبری برای یکدیگر را
بگذارند به وقت تنهاییشان"!
خیابان و تاکسی و مترو
جای دست کشیدن روی ابرو
گذاشتن سر روی شانه
و لمس شال و گیسو نیست !!
"شاید یک نفر چشمانش را بست
شاید یک نفر خاطرش پر کشید
شاید یک نفر دلش رفت
شاید یک نفر دلش خواست" ..!!
#علی_سلطانی
به مادرم بگویید
شاعر صدایم کند ..!
عاشق دختری شده ام
که از چشمانش
قصیده و غزل می ریزد ...!
#علی_سلطانی
چیزی نمانده در تهران سیل به راه بیفتد
باید زودتر دستانت را بگیرم
بزنیم به دل خیابان
باران منتظر ماست که بند نمی آید!
علی سلطانی
شعرترین حرف یک مرد
همان دوستت دارم است!
در آن نیمه شبی که
تکیه بر بازویش خوابیده ای
و همزمان با مرتب کردن موهایت
به زبان می آورد
علی سلطانی
میخواهی گردن بگیر
میخواهی کتمان کن
تنهاییام حاصل ماندن تو در من است!
ماندن روحت
ماندن آغوشات
ماندن بوسهات
ماندن عطرت
ماندن صدایت
ماندن حرفهایت
میبینی؟
تو رفتهای اما من تنها نیستم
تو...
تو چرا نمیروی از من؟
.
.
.
علی سلطانی
شاید باید جهان را رها کرد و فنجانی چای خورد ، مبادا که خودمان را از یاد ببریم !
بی گمان لایقترین فرد در زندگیمان ، اول خودمان هستیم ...
علی_سلطانی
باید یک نفر باشد
بدون غرور دوستت بدارد
آنقدر صمیمی که هیچ وقت
ترس از چشم افتادن را نداشته باشی.!
یک نفر که
حال تو را بلد باشد
یک نفر که بدون توضیح بفهمد
این همه بیقراری
دست خودت نیست..!
یک نفر که غرور خاموش تو را
"عشق معنا کند"
نه چیز دیگری ..!
علی_سلطانی
شعرترین حرفِ یک مرد
همان دوستت دارم است!
در آن نیمه شبی که
تکیه بر بازویش خوابیده ای
و همزمان با مرتب کردن موهایت
به زبان می آورد...
#علی_سلطانی