تَکبیرگویم‌ و دیدِه و جان وَقفِ نگاهِ توکنم

تَکبیرگویم‌ و دیدِه و جان وَقفِ نگاهِ توکنم
عِشق‌و نمازَم قبلِه‌گاهَم روبه دوچَشمِ توکنم

تو همه نیازِمن نییت‌ِمن دُعابرای توکنم
من برای‌توهمه‌عُمر،صَبر،نییتِ روزه‌ِکنم


علی تعالی مقدم

شب آغاز شعر و ترانِه هاست

شب آغاز شعر و ترانِه هاست
شب درد بی‌درمان عاشق‌هاست
شب بی‌اَمان ازمُرور خاطرهاست
ازشب‌پناهی‌نیست،پُراز نگفته‌هاست


علی تعالی مقدم

گفت: زن زیباست

گفت:
زن زیباست
آرامش است
نمیه‌دیگر است
زندگیست...
گفتم اری،
زن شعر است
گفت:
مرد چه؟
گفتم شاعِر است؛
می‌سُراید شِعر را...
می‌جنگد برای زندگی...


علی تعالی مقدم

ازقلب سوخته‌ام جوانه بزن شوق سوخته درجانم

ازقلب سوخته‌ام جوانه بزن شوق سوخته درجانم
ایمان داشته باش‌به‌عشق رهاشو در عمق چشمش
عشق‌را پیاله‌پیاله بِچش جامِه‌را یکباره‌ خطاست
اندازه نگه دار اما درساحت‌عشق‌ حَدی نیست
عشق‌از ملکوت والاست عشق زمینی نیست
اگر عاشق شدی بعدآن دگری باشی نه همینی
اتشی‌که به‌سوختنت راضی دردی‌که به‌آن آرامی
عشق‌را هیچ معنا مشخص نیست دردامّا همراهش

قداست دارد مقدس است عشق ایمان است
آمدوشدها فراوان باشد صاحب‌دل امافقط یکی
شاید گمان کنند فراموش‌میشوند بگذار گمان کنند
توکه هروز قدم میزنی با او همان کوچه‌را
زندگی می‌کنی تمام آن عکس هاو لحظه‌هارا
بگذار برودکسی‌که ماندنی نیست او عاشق نیست
عاشق می‌سازدو مجنون میشود فرهاد می‌شود
لیلی و شیرین می‌شود زلیخامیشود و انگشت‌نما
اما امروز عشق از محالات والاست و نایافتنی
جیب‌پُر خود عشق است مادیات والاتر و مقرب‌تر
از عُمق درد جوانه بزن امید سوخته در قلبم
اعتماد کن به‌عشق رهاشو درعمق چشمش
اما بدان که امروز چشم‌هاهم دروغ می‌گویند


علی تعالی مقدم

پاییز رسید! , شعرمن لرزید...

پاییز رسید! , شعرمن لرزید...
...
..
قلم افسرده شده , روی دفتر جوهر پس داده...
...
..
شاعر کجاست؟ , در کوچه خاطرات حلق آویزشده...
.‌..
..
علی تعالی مقدم

مگر شعر هم می‌میرد؟


نمی دانم! , ولی خشک می‌شود
چشمه جوشان روزی سراب می‌شود
در دشت سبز عشق
سراب خاطرات نمایان می‌شود
هرجا که‌بنگری
خیال است
خاطره است
رویاست
...
..
.
علی تعالی مقدم

سال‌ها حیران بودم!

سال‌ها حیران بودم!
در مکتب شعر؛
کسب عشق کردم
حال تورا یافته‌ام
وقت ان شده که؛
عشق پس دهم.

علی تعالی مقدم

چند شبیست ...شعر درمی‌زند

چند شبیست
...شعر درمی‌زند
دفتر راکه می‌گشایم
...ورق خالیست
...

..
.
علی تعالی مقدم

آواز عشق سر گرفت

آواز عشق
سر گرفت
شعری متولد شد
مِهری بردل نشست


علی تعالی مقدم

پشت صدای تو

پشت صدای تو
کوه‌های بلندی است
فرهادی نشسته خسته
مجنونی گشته حیران
پشت صدای تو
خلعیست بی‌پایان
سکوت مطلق
هیچ
محل عبور و مرور من
پشت صدای تو
عشق نعره می‌کشد
شعری سروده می‌شود
و من
گیج و مبهوت
گوش میکنم
پشت صدای تو
حجمه خاطرهاست
پشت صدای تو
دلی می‌لرزد
کسی ‌می‌رود
منی می‌میرد


علی تعالی مقدم