هنوز هم گرمای حضورت

هنوز هم گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است
ای یار پاییزی من
تو را در کدامین فصل انتظار کشم
از تو می پرسم ای غریبهٔ آشنا
فصل وصل تو را چه بنامم
مرا با چشمان زیبای تو حرف هاست
تو نبودی و من تمام شبم را مهمان چشمان تو بودم
مست و شیدا
آرام و دلنشین
و گاهی هم مات و مبهوت
از تو می پرسم ای باد خزان
از تو که هر روزت صدای خش خش برگ های پاییزی را همدم است
خانهٔ دوست کجاست؟
از پس کدامین پنجره آوای دوست داشتن را به خانه دلم هدیه دادی
بخوان مرا
صدای دلنوازت
بهانه ایست برای بودن
و ماندن
و اما من همچنان تو را می جویم
تویی که هنوز گرمای حضورت
لحظه ای مرا به حال خود رها نکرده است ...


علی احمدیان