مرا روی خودت بکش

مرا روی خودت بکش
من امن ترین انسان روی زمینم
برای پوشاندن سرمایی که بین من و تو اتفاق افتاده است.
ساعت را خوابانده ام
من و تو از زمان گذشته ایم نیازی به دانستن نیست
پرده های خانه را کشیده ام
تا نگاه هیچ غریبه ای به فاصله ی تلخ بین ما رخنه نکند
دستهایت را
لای موهایم پنهان کن
و نفس بکش مرا
از حلق
تا ته این عطش جا مانده بر لب های متورم مان
ما تکرار نمی شویم
این آخرین تولد ماست
مرا روی خودت بکش
و نامم را به فراموشی بسپار
چه فرق دارد من و تو
از کدام گوشه ی این جهان کوچک آمده باشیم به کنج آغوش این اتاق کوچک
تمام امشب مال ماست
نفس بکش مرا
چیزی به صبح نمانده است که به درک
من از نبودن تو کودکی باردارم
که قرار است در اولین جنگ جهانی چندم بمیرد!
لعنت به تو
مرا محکم تر به آغوش بکش
جهان دارد دوست داشتن را
فراموش می کند...!

چون عاشق هر کس باشی

چون عاشق هر کس باشی
ترسم که شبی طعمه ی کرکس باشی
فرقی نکند که در میان این همه خنده و اشک
از جنس مذکر و مونث باشی
یا بالغ و نارس باشی...

"بارون" آدم رو به دیوانگى میرسونه

"بارون" آدم رو به دیوانگى میرسونه
یه چیز فراتر از الکل!
خوب میتونه هواییت کنه تا اینکه، از
آشفتگى هاى زمین رها بشى
حلالِ حلال...!

لا حـوڸ و لا دلــم تـو را می‌خـواهـد

لا حـوڸ و لا دلــم تـو را می‌خـواهـد
با هـول و ولا دلــم تـو را می‌خـواهد
اے دوست اڪَر آب بہ دستـت دارے
بڪَذار و بیـا دلـم تـو را می‌خـواهد ‌

و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم...

و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم...
برای همین چشم هایمان به نظر زیبا نمی آمد
و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جانداشت،
برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند
و هیچ کاری برای ثابت کردن دوست‌داشتن‌هایشان انجام ندادند،
تار موهایمان قافیه‌ی شعر و غزل نشد
و صدایمان تسکینِ درد هایشان...
ما عشق اول نبودیم؛

وگرنه...
برای دیدنمان لحظه شماری میکردند
و برای لمسِ آغوشمان پیش قدم میشدند،
تنها نمیماندیم،
یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد،
بغض قورت نمیدادیم،
اشک هایمان دیده میشد،
دوستت‌دارم‌هایمان به گوششان میرسید
و سهممان میشد خواسته شدن...

خیابان را باعشق قدم بزنید

مردم شهرم همیشه عجول بوده اند
همیشه همه ی کارهایشان را با عجله انجام داده اند
چای را داغ سر کشیدند
پشت ترافیک بوق را یکسره کردند
شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند
در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند
برای آشنایی با جنس مخالفشان از ده سالگی آب دیده شدند
زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند
آنقدر عجله کردند که
وقتی رسیدند نفسی برایشان نمانده بود
مردم شهرم همیشه عجول بودند
باور کنید انتهایش چیزی نیست
وقتی به خودتان میرسید
درون آینه فقط یک مرد ، یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان میکند
عمر به قدر کافی تند میدود
شما آهسته راه بروید و به آرزو هایتان برسید
به خودتان هر روز نگاه کنید و آدم ها را یواش یواش دوست بدارید
چای را پای حرف های معشوقه ی دوست داشتنیِ تان سرد کنید
خیابان را باعشق قدم بزنید
شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمیگردید ...

هیچ گاه مرا به حال خودم رها نکن

هیچ گاه مرا به حال خودم رها نکن
کمی زیادی دوستت دارم
کمی بیش از حد دلداده ات گشته ام
بدون تو هوایم بی هوا می شود
به گمانم ...
کمی زیادی برایت میمیرم ... من که نباشم دنیا یک "من"کم دارد
توووکه نباشی "من"یک دنیا کم

هوا گرفته...،

هوا گرفته...،
زمین سرد
و مردمان سردند
بکش به دور من ای عشق، شال تنهایی...