تو را پیدا کردم

تو را پیدا کردم
درون چشمانم
در یک روز آفتابی
کنار حوض آبی
که فواره
بوسه می‌زد
آسمان آبی را

عبدالعظیم_خویی

کاش می‌شد حواس_ساعت را پرت کرد

کاش می‌شد
حواس_ساعت را
پرت کرد
تا نتواند لحظه های نداشتنت را
بشمارد
آنجا که دوستت دارم
مرهمی‌ست بر عشق


عبدالعظیم_خویی

دلتنگ نگاه تو‌ام

دلتنگ نگاه تو‌ام
دریغ نکن
بگذار این دل آشوب
کمی آرام گیرد
در این شبها که ساز،
از تنهایی گوید وُ
مضراب نوازد از دوری

عبدالعظیم_خویی ‌‌

کلمات را درون تنگ ریختم

کلمات را درون تنگ ریختم
کمی اشک چشم
کمی بوسه
کمی عشق
معجونی شد
به نام تنهایی


عبدالعظیم_خویی

شب های نبودنت

شب های نبودنت
از روزهای نداشتنت
کم کردم
چقدر دلتنگم
نمی‌دانی


عبدالعظیم_خویی

غروب و تنهایی

غروب و تنهایی
خورشید می‌رود به جایی
در انتهای دریا
و من در انتظار تو
می‌مانم تا بیآیی


عبدالعظیم_خویی

تنهای تنهایم

تنهای تنهایم
شب است وُ سکوت
ماه گوشه ای نشسته
ستاره ها چشمک می‌زنند
پلک ها خواب می‌خواهد
از دور صدایی می‌آید
کسی با تنهایی خویش نجوا می‌کند


عبدالعظیم_خویی

قاصدک چه زیبا می‌رقصید

قاصدک چه زیبا می‌رقصید
در نسیمی که از کوی تو می‌‌آمد
همراهش عطر تو را آورد
تا دلتنگی‌ام را آزار دهد

عبدالعظیم_خویی

دیگر بار نیامدی

دیگر بار
نیامدی
وقت قرار
ماندم بی‌قرار


عبدالعظیم_خویی

سبز می‌شود

سبز می‌شود
با دستان تو
کشتی عشق

عبدالعظیم_خویی