عشق اتفاق نیست

عشق اتفاق نیست
که با آمدن و رفتن ها
از چشم بیافتد
عشق تویی
وجودت که عشق باشد
می بخشی تمامِ مهربانیت را
حالا اینکه بی حرمتی می کنند
با نامِ عشق
حالا اینکه تفاوتِ آغوش و بوسه هایِ عاشقانه
را نمی فهمند
حالا اینکه تو عاشق بوده ای و عاشقی کرده ای
و ندیدند
عشق باز هم همان عشق است
مثلِ خدا
که ما بی مهر می شویم
ما فراموشش می کنیم
ما نمی بینیم دستانِ نوازشگرش را
اما او باز هم خدایی می کند
باز هم دلش برایِ خنده هایِ ما
تنگ می شود

عادل دانتیسم

چشم براه کسی بمان

چشم براه

کسی بمان

که آمدنش

عجیب

بوی ماندن بدهد!!!



عادل دانتیسم

اینکه گاهی دلم میگیرد

اینکه گاهی دلم میگیرد
گاهی دستانم به زندگی نمیرود
گاهی یک حصار به دور خودم می کشم
و رویش مینویسم: تا اطلاع ثانوی
خسته ام
دلیل نمیشود که تو
آمدنت را به تعویق بی اندازی
دلیل نمی شود که به شانه ی دل شکسته ها نزنم و نگویم :
عزیز جان...
خدا هست... خدا هست... خدا هست
اصلا همه این حال های لعنتی لاعلاج
چاشنی زندگی است
وهیچ دلیل نمیشود
من باز به خود نیایم
چای دارچین نگذارم
باز هم برای تو ننویسم
و میان یک دنیا اشک
با چشمانی تار
روی کاغذ خیس حک نکنم:
چقدر جای شانه هایت کنارم خالیست

#عادل_دانتیسم

آنکه می آید تا بماند اصلا دل شکستن بلد نیست

آنکه می آید تا بماند
اصلا دل شکستن بلد نیست
اصلا پایِ رفتن ندارد
خلوت می خواهد با کسی که می داند
می فهمد بودنش را...
آنکه می آید صدایِ پاهایش تو را می رقصاند
پس بلند شو...
لبخندت را رویِ صورتت بنشان
آب و جارو کن راهی را که
قرار است با قدمهایتان عبور کنید
و به خلوتتان برسید
بلند شو و محکم به خودت بگو
هیچکس دلی که قرار است عمری
برایِ - او- یِ قصه عاشقی کند را
نمی تواندبشکند


" عادل دانتیسم "

در زندگی روز هایی می شود

در زندگی روز هایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی ، می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اویِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ " زندگیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم ؟
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم ؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟

و امان از آن زمانی که
نفهمند ... نفهمند !
به یک‌باره
به هم می ریزی ، از هم می پاشی
سرد می شوی ...

بیا جانـم
بیا ...
حواسمان ؛ چشمانمان ؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگی‌مان باشد ... !

" عادل دانتیسم "