چشم هایم نَه؛

چشم هایم نَه؛
اما؛
دلِ من کور بود
چون گمان کردم؛
او،
شب چراغم می شود!

شیما رحمانی

گوش هایم, مَخلَصِ قناری هایِ عاشق؛

گوش هایم, مَخلَصِ قناری هایِ عاشق؛
وقتی که سینه یِ تو, نازبالشِ من است

شیما رحمانی

باید, آدمِ کسی بود.

باید,
آدمِ کسی بود.
آدمِ کسی بودن,
لذت بخش است
اینکه:
دلی برایت بتپد,
خاطری نگرانت شود,
روحی تشنه ی یکی شدن با روحت باشد,
کسی بخواهَدَت
فارغ از هر چه بودی
هر چه هستی,
فقط بخواهدت
بی نیازِ از هر نوعِ یادآوری
که؛
هِی فلانی
من هم
هستم!


شیما رحمانی

تازگی ها دلتنگی هایم پا را فراتر از گاه به گاه گذاشته

تازگی ها دلتنگی هایم پا را فراتر از گاه به گاه گذاشته و

 بقدری زیاد شده اند که کاملا مماس بر هم قرار دارند.

 حتی مجالی نیز برای دم و بازدمی عمیق نمی دهند.

اما,
اما بد حادثه این است که؛ نمیدانم سبب این دلتنگی های بی وقفه

را و تمام رنجم هم, از همین است.

زیرا اگر معلولی را علتی یابی,
شاید, شاید بتوان التیامی برایش یافت.
مثلا اگر دلتنگ شخصی بشوی, یا به سراغ خودش میروی,

یا اگر دستت از خودش کوتاه باشد,

 با خیالاتش گپ میزنی تا قدری آرام کنی بیقراری هایت را.

اگر دلتنگ مکانی خاص باشی نیز,علاجی دارد
همینطور در مورد زمان,
در مورد زمان نیز, با یک سیر و سیاحت مساله تا حدی حل میشود
اما دریغا
دریغا که دلتنگی های مبهم و مرموز علاجی ندارند جز ...

شیما رحمانی