راه گریزی نبود

راه گریزی نبود
عشق آمد و
جان مرا در خود گرفت و خلاص...
من در تو
همچون جزیره‌ای خواهم زیست..
.

هرگز سهم هم نخواهیم شد

هرگز سهم هم نخواهیم شد
گرچه دوشادوش هم رهسپار می‌شویم
چونان ریل‌ها
که هرگز به یکدیگر نمی‌رسند.


شیرکو بیکس

راهِ گریزی نبود،

راهِ گریزی نبود،
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و
خلاص!
من در تو
همچون جزیره‌ای
خواهم زیست...

آرام پیش می روند

آرام پیش می روند
پایان همه‌ی راه هاگم شدن است.
و درد به تماشای آن ها ایستاده است
و این زنجیره‌ی مویه‌های
مردمان من است
که از دل دشت می گذرد.
برگرد و نگاه کن
سوختن در شادمانی ما این است
شادمانی ما سوختن ماست...

باد

شاید از این به بعد
قلم ام را به دست باد بسپارم
او دیگر به جای من شعر بنویسد
فقط باد ، نشانی برف و باران را 
و زبانه ی عشق تازه ام را می داند


« شاعر : شیرکو بیکس »

دنبال پاییز اگر گشتی

دنبال پاییز اگر گشتی 
هیچ جا مرو به جز دل من
دنبال بهار اگر می‌گردی
هر جا می‌خواهی برو به جز دل من


#شیرکو_بیکس

قطره قطره باران می نویسد :گل

قطره قطره

باران می نویسد :گل

نم به نم

دو دیده ی من می نویسد: تو

چه سال پر باران غریبی

چه اندوه دست و دلبازی

که این گونه

سنگ به سنگ

سرم را می شکند، شکوفه می کند

و برگ به برگ

سرانگشتان مرده ام را می تاسد

سیاه می کند

و خود همچون گیاهکی بی پناه

به باد سپرده می شوم

تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم

زاده شوم.


"شیرکو بی کس"

شاید از این به بعد قلم ام را به دست باد بسپارم

شاید از این به بعد
قلم ام را به دست باد بسپارم
او دیگر به جای من شعر بنویسد
فقط باد 
نشانی ِبرف و
باران را و
زبانه ی عشق تازه ام را
می داند

شیرکو بیکس

شاید از این به بعد

شاید از این به بعد

قلم ام را به دست باد بسپارم
او دیگر به جای من شعر بنویسد
فقط باد 
نشانی ِبرف و
باران را و
زبانه ی عشق تازه ام را
می داند

شیرکو بیکس

قطره‌ای روشنایی بر ظلمت یک معنا چکید

قطره‌ای روشنایی
بر ظلمت یک معنا چکید
اندوهم شعله گرفت…
کنارش
عشق
ترا نوشتم.

شیرکو بی کس