ای دل گله کم کن که دراین دیرخرابات

خورشید به اثناء دمیدن نرسیده است
از چشم تو یک قطرهٔ باران نچکیده است
این پنجره باز است ولی خیر سر تو
مرغی به هوای دل تنگت ،نپریده است
سر سبز ولی میوه ی کالیم که شیطان
مارا به هوس از سر یک شاخه بریده است
طوفان منشی در رگ ما بوده و اما
در کوچه ی ما عطر نسیمی نوزیده است
باید به کجا از درو دیوار بنالیم
روزو شبمان هردو سیاه است و سپیده است
ای دل گله کم کن که دراین دیرخرابات
آهو منشی از رگ تقدیر رمیده است
هر کس به طریقی نظر لطف به ما کرد
مارا به بهایی که خودش خواست گزیده است .
شمعیم که در معرض بادیم کماکان
شمعیم که تا شعله کشیدن نکشیده است
تا بوده همین بوده وتاهست... ببینید
دوروبرمان هرچه درخت است خمیده است
سید مهدی نژاد هاشمی