خلوتی بود میان

خلوتی بود میان
من و اشک
قطره ها غلتان
بر تب گونه ی گرم
می چکید چون یخ سرد
راهور خیال من
می تاخت بر وادی تن
با رمق اما بی تاب
کودکم باز پریشان شد
و یک سنگ پراند

آه جان من
سنگ بی خود می زنی؟
سالهاست
توسن این خاطره ها چوبین است
چشمانم شده مشک و
اشک ها مورفین است...

سپیده رسا

یک عاشق شبگرد

یک عاشق شبگرد
یک ماه مُعلق
دگرازعشق چه مانَد؟
بجزیک قلب مُغلق...


سپیده رسا

آسمان آبی؛

آسمان آبی؛
ابر
و هجوم باد که
می پوشاند
چشمانم را
ازحقیقت ماه
در یک مدار مَجازی
آه ازشب...
که هیچ گاه
سر به راه
مهتاب تکراری نشد...


سپیده رسا

در سکوت انگشت ها

در سکوت انگشت ها
نت به نت
تنهایی تار می زند
حدود ساعت شرعی ترانه,
و ساز شعرهایم
ناکوک می شوند
درخلسه ی عشق
با هارمونی انگشتانی پریشان
یک ملودی شاد بدهکارم
به نُت های گریان...


سپیده رسا

کار دنیا راببین

کار دنیا راببین
درشبی مهتابی
گذر عاشق بی یار ,
به ماه افتاده باز

لحظه یِ حیرانی دل,
غصه های سردش,
می کشاند بغض عالم را
در اعماق وجود,
سردر گریبان خیال,
می نشیند
لبِ نردبان عشق,
نگاه او به‌ ماه وش ...
خیال یار
چه عاشقانه حسرتی
مانده به دل ,
خماریک نگاه ماه!

سپیده رسا

یک لحظه بیا بر سر بازار اجابت

یک لحظه بیا
بر سر بازار اجابت
من درپی خود,
گمشده ,
دراول راهم...
این شک ,
که افتاده به جانم
گرحل نکنی ,
تا ابد از رحم ومروت
نه بگویم ,
نه که خواهم
که بدانم,
ای خاک شده در قدمت
باز بخوانم...
بازبخوانم...


سپیده رسا

تواگرموج شوی

تواگرموج شوی
بر هم بزنی کف فنجانم را
گاهگاهی سربه سر
ماهی وآن مرغک
بیچاره نهی
باکی نیست.
مثل یک فال قشنگ
مثل ان ماهی برگشته
زقلاب بلا...

مرغک طوفانم,
و همیشه به خودم
قول پریدن دادم,
می نشینم آرام
تا بنوشم ...
فنجانی آرامش,
موج طوفان زده هم
تا ابد زندانیست
مثل یک قربانی...

سپیده رسا

مهربانی ,شده موج

مهربانی ,شده موج
زده بر ساحل دل,
نقش یک قلب
میان کف و شن؛
وه, چه زیبا شده
این خط اُریب
وسط این همه غم
می توان باز شنید

ساز یک ضرب آهنگ
با همه دلتنگی ,
می توان نجوا کرد
تا ابد این عشق را
می شود باز رسید
بر سر نقطه کور,
عمر هم کوتاه نیست
تو اگر فرض کنی
قد یک لحظه مهر
فرصت هست...

سپیده رسا

پر گشودم با شوق,بر سرکوچه عشق

پر گشودم با شوق,بر سرکوچه عشق
من ,سپیده ی طوسی رنگ,
چشمتان روشن ,شعرهای دفترم
هاله مهر در سپید عاشقی
تابش خورشید بر سطریخ زده,
پژواک اشک واژه ها...
ردقلم,شعرطرب,
قطره قطره ,رقص کنان

افتاده برقلب سفید...

سپیده رسا

برگشتم به روزهایی

برگشتم به روزهایی
که از سطر بیرون می زد
پای شعرهایم
نگفتی؛ تو نباشی
کلمات کودتا می کنند
مرز واقعیت تا
خیال را,یک تنه
فتح می کنند.
آنوقت من می مانم
و یک پاراگراف دلتنگی...


سپیده رسا