وقتى برگشت

وقتى برگشت،احساس کردم تمام دنیا را به من بخشیدند...

وقتى تماس گرفت دلم ریخت...

وقتى حرف مى زد و در کلمه هایش ، در صدایش، در حس بین حرف هایش هزاران دوستت دارم

و مرا ببخش که بد کردم و امیدوارم رابطه مان باز از سر گرفته شود و به روال سابق برگردد موج مى زد؛ لبخند زدم !

 

اما...نه...

لحظاتى بعد که به خودم آمدم،دیدم لبخند کوچک و شیرین روى لب هایم جاى خود را به پوزخند سپرده.

دیدم همه ى شور و اشتیاقى که در صبح ها و ظهر ها و عصرها و شب ها

و کلا روزگار نبودنش، نسبت به بازگشت و شروع دوباره ى رابطه داشتم جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده...

دریافتم دیگر حتی حس انتقام ندارم و فاجعه اتفاق افتاده...

و فاجعه در رابطه چیزى نیست جز "بى تفاوتى"

 

همه ى اینها را نوشتم که بگویم آدمهایى که یک بار ترکتان کرده اند را دوباره شروع نکنید...

آدمهایى که یک بار ترکشان کرده و کنار گذاشته اید را دوباره شروع نکنید...

 

محال است حستان دوباره به باشکوهى حس سابق شود

قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به سراغتان بیاید، پوستتان کنده خواهد شد؛ 

پوستتان کنده خواهد شد تا بتوانید اعتماد از دست رفته را به رابطه تان بازگردانید و پل هاى خراب شده را دوباره بسازید

آدمهاى تمام شده را دوباره شروع نکنید، از من به شما نصیحت

 

توان و اراده و عشق دوباره گیها را اگر دارید، باشد !

بسم الله...

این شما و این میدان...

 

 

��سارا_سلمانی