برادر، دستِ برادر را بگیر

برادر، دستِ برادر را بگیر
عزمِ خود را جزم کن،
آرامش از دشمن بگیر
اهلِ غیرت، یک قدم همت نما
انتقامِ غزه را از دشمنِ صهیون بگیر


زینب زرمسلک صبا

تو را می سرایم

تو را می سرایم
بلندایِ نامت
عمیقِ نگاهت
و از این دلِ خسته, جامانده در کوچه ها
و یا از دلی آشنا با فراز و نشیبِ غمی کهنه و آتشین, می نویسم
تو را می سرایم
عجیب, تو از درکِ من سخت وامانده بودی
و من در کتاب های شعر از غرور خوانده بودم
و این بار, غرور با جنسی از سکوت
و چشمی پر از اضطراب و دلهره
و در آن زمان, آخرین کلاس
سکوتم پر از حرف ناگفته بود
نگاهم در فرار از تماسِ نگاهِ تو بود
تو را می سرایم
در این لحظه های آخر
در این واپسین روز,
اما چه شادم
صدایِ سلامم به گوشِ زمان, سخت, سنگین
سلام! اولین سکوتِ من در کلاسِ درس
سلام! ای وداع
سلام بر خداحافظی پر زِ خاطره
پر از درد, با ردِ پایِ اشک
اشک های جامانده در حنجره
تو را می سرایم
و این لحظه ها
که هر کس به امّیدِ لحظه ای با تو بودن
نفَس های خود در نگاهِ زمان می سپرد
و من, بی خیال
راحت ایستاده کنجِ در
و راحت تر از آن
صدایم که بی اعتنا, عکسِ داده های دلم را به تصویر می کشید
تو را می سرایم
گر چه از فرطِ شادیِّ آخرین کلاس
شعرِ من در انکارِ باوری سبز می خرامد
و من بر دو پایِ خسته ام سوار
چه سخت و چه دشوار
از رسیدن به تو, در نهایتِ شکست
دست و پا می زنم
باز هم
تو را می سرایم
به هر چه حرفِ ناگفته, بهتر تو را می سرایم


زینب زرمسلک صبا

بی تو می خشکد من اندامم

بی تو می خشکد من اندامم
بی تو باغِ چشمِ من خاموش
تنها می شود مرغِ دلم, بی بال
شکسته بغضِ من
بی تو
از غم می شود لبریز
به جای دستِ پر مهرت
پدر!
آه ای پدر!

چنگِ دلتنگی به دامانم

زینب زرمسلک صبا

چند گاهی است که از هجر تو سرگردانم

چند گاهی است که از هجر تو سرگردانم
همه تن گوش شدم
تا که آهنگ صدای تو مرا مست کند
سر و پا چشمم و در هر کویی
عکس تصویر تو را می جویم
تو چه دانی چه خزانی شده در باغ دلم

حرف این دل شده از صبح به شام:

آنکه دل می تپد از عشقِ به او
یاد می آرد از این بنده هنوز؟

زینب زرمسلک صبا

تو را خواهم

تو را خواهم
تو را تنها
که در قلبت به جا مانم
برای دست های مهربانت, آشنا مانم...(با کمی تغییر از زنده یاد فروغ فرخزاد)
شوم سنگ صبور تو
شوی یارِ دل آرامم
که گر باور کنی من را
تو را خوشبخت می سازم
شمیمِ عشق تقدیمِ نگاهت می کنم هر لحظه, می دانی
اگر صادق شوی با چشمِ بی تابم

تو را خواهم در این دنیا و در آخر
برای عشق بازی های بی پایان
تو گر دمسازِ من باشی
تو را همراز و همراهم


زینب زرمسلک صبا

تیغ تو و این سرِ من

تیغ تو و این سرِ من
خنجرِ چشمانِ تو و این دلِ بی گناهِ من
نازِ تو و نیازِ من
دلم از مهرِ تو سرشارِ غرور
گرمیِ عشقِ تو در سینه ی من
آتشی سرخ برافروخته است


زینب زرمسلک صبا