می خواهم گیسوان تو
با نقشه ی مکان های جدید
مرا بپوشاند
پس هرجا که می روم
به زیبایی گیسوان تو
خواهد بود.
(ریچارد براتیگان)
« رک و راست بگویم
می خواهم ببوسمت
چنان عاشقانه
که برایِ نخستین بار
حس کنی
این بارعشق ،
غش کرده است
سوی من ! »
ریچارد براتیگان
مثل دری که بر پاشنهٔ فراموشی میچرخد
بهآرامی از نظر محو شد
زنی که دوستش داشتم
و بارها میان نوازشهای من
همچون گوزنی مکانیکی به خواب رفته بود
و من در سکوت فلزی رٶیاهایش درد کشیده بودم.
ریچارد براتیگان
انگار
سالها طول کشید
که دسته یی بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما انتظار
ارزشش را داشت..
چون عاشق بودم...
دیشب در اتاق خوابم
شمع خوشصحبتی داشتم .
خیلی خسته بودم اما میخواستم
کسی پیشم باشد ،
برای همین شمعی روشن کردم
و به صدای آرامشبخش نور
گوش سپردم تا خوابم برد
«ریچارد براتیگان»
دست ها چیزهای خیلی خوبی اند
به خصوص بعد از اینکه
از عشقبازی برگشته باشند
« شاعر : ریچارد براتیگان »
آخرین حیرت زمانی ست
که دیگر پی می بری
چیزی تو را به حیرت وا نمی دارد…
ریچارد براتیگان
ترجمه : احمد پوری