می خواهم گیسوان تو

می خواهم گیسوان تو

با نقشه ی مکان های جدید

مرا بپوشاند

پس هرجا که می روم

به زیبایی گیسوان تو

خواهد بود.

(ریچارد براتیگان)

« رک و راست بگویم

« رک و راست بگویم 
می خواهم ببوسمت 
چنان عاشقانه
که برایِ نخستین بار 
حس کنی 
این بارعشق ،
غش کرده است
 سوی من ! »


ریچارد براتیگان

مثل دری که بر پاشنهٔ فراموشی می‌چرخد

مثل دری که بر پاشنهٔ فراموشی می‌چرخد
به‌آرامی از نظر محو شد
زنی که دوستش داشتم
و بارها میان نوازش‌های من
همچون گوزنی مکانیکی به خواب رفته بود
و من در سکوت فلزی رٶیاهایش درد کشیده بودم.


ریچارد براتیگان

انگار سالها طول کشید

انگار
سالها طول کشید
که دسته یی بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما انتظار
ارزشش را داشت..
چون عاشق بودم...

آخرین شگفتی، وقتیه که

آخرین شگفتی، وقتیه که به تدریج می‌فهمی، دیگر هیچ چیز شگفت زده‌ات نمی‌کند...

بند ناف را دوباره نمی‌توان بَست

بند ناف را دوباره نمی‌توان بَست
تا زندگی دیگر بار در آن جریان
یابد.
اشک‌های ما هرگز کاملاً
خُشک نخواهد شد.

اولین بوسه‌ی ما اکنون روحی است،
که سرگشته در دهان‌مان می‌گردد، بدان هنگام که آن‌ها
در نسیان محو می‌شوند.

دیشب در اتاق خوابم شمع خوش‌صحبتی داشتم .

دیشب در اتاق خوابم
شمع خوش‌صحبتی داشتم .
خیلی خسته بودم اما می‌خواستم
کسی پیشم باشد ،
برای همین شمعی روشن کردم
و به صدای آرامش‌بخش نور
گوش سپردم تا خوابم برد
«ریچارد براتیگان»

دست ها چیزهای خیلی خوبی اند

دست ها چیزهای خیلی خوبی اند
به خصوص بعد از اینکه
از عشقبازی برگشته باشند

« شاعر : ریچارد براتیگان »

آخرین حیرت زمانی ست

آخرین حیرت زمانی ست

که دیگر پی می بری

چیزی تو را به حیرت وا  نمی دارد


ریچارد براتیگان 

 ترجمه :  احمد پوری


این روزها انسان ها بر روی ماه گام می زنند

این روزها انسان ها بر روی ماه گام می زنند
و رد پاهای‌شان را مثل کدو
روی آن دنیای مرده می کارند
در حالی که روی همین زمین زنده
در سال بیشتر از سه میلیون نفر از گرسنگی می میرند ... ////


ریچارد براتیگان