نور!
رفت!
صدا!
رفت!
رفتی
ترس رفتنت رفت
نشست روی عصب‌های شب
زد به گلو کمرش را شکست
کجا
دیگر کی
کنار توبنشینم
نور برود
صدا برود
برویم
به عصب‌های شب بزنیم.

روجا_چمنکار

در دستانم خطی نیست

در دستانم
خطی نیست
نه خطی که طول عمرم را نشان دهد
نه خطی که آینده‌ ام را بگوید
و نه خطی که مرا به کسی برساند
من
تمام خطوط دنیا را
در چشمانم پنهان کرده‌ ام
تا از نگاه متعجب کف‌ بین‌ ها
دلم خنک شود
((روجا چمن کار))

رفتن را بیشتر از آمدن دوست داشتم

همیشه دری باز به در به دری بودم

رفتن را بیشتر از آمدن دوست داشتم

صدای تو تنها سرزمین واقعی ام بود

کلمات را در آغوشت پنهان می کنم

از این به بعد

همه می توانند شعر هایی از مرا

در تو بخوانند

 

"روجا چمنکار"