در ته کوچه ی تاریک

در ته کوچه ی تاریک

چراغی ست تنها

با کلاهی شکسته

آویخته از سر در خانه ای

که بر آستانش علف هرز روییده ست

و سقفش سال هاست

فرو ریخته بر در و پنجره های ویران

مرا بگو که از کجا

به دیدار عشق آمده ام.

(رضا چایچی)

ماه خود را پیدا نمی کنم.

آسمان را زیر و رو می کنم

از سر خشم

ستاره های لوسی را که مدام چشمک میزنند

در سطل میریزم

ماه خود را پیدا نمیکنم

تو کجایی؟

 

(رضا چای چی)