ای کاش که جادوی من از سوی تو باشد

ای کاش که جادوی من از سوی تو باشد
بندی که مرا بسته به خود، موی تو باشد

عمری است که سرگرم مرور ِغم خویشم
بگذار غم آخرم ابروی تو باشد

کار دل بیچاره من گر چه سکوت است
می خواهمش اینبار ثنا گوی تو باشد

در برکه ی چشمان من آسوده کسی، کاش
این خفته ی خوش منظرِ من، قوی تو باشد

پیچیده در این برکه شمیمی خوش و گفتم
شاید که خرامیدی و این بوی تو باشد ؟

هربار رها می شود این مرغ گرفتار
سرمنزل هر باره ی او کوی تو باشد

مقصود من از ماه و شب و اختر تابان
خال تو و گیسوی تو و روی تو باشد


رضا محمدصالحی