من زمین ام سبزه ها باید سرم

باغ را
آتش کشید

تا زمستان بارد زغال
آن زغال اما دگر گرمی نداشت

قصد پیکری از نوع که کرد

خاک سوخته از سیاه اندوده دید
روسیاهی ها خرید

سبزه ای در دوردست
سر ز خاک از نو درید

شد امید

تا پوتین آمد سر اش
نعره ها می زد زمین

سینه را باز می درم سبزه ها کارم سرم

مثنوی آورد میان :

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش



من زمین ام
سبزه ها باید سرم

رضا شاه شرقی

حرف اول چه بود

حرف اول
چه بود

آدم
حوا

نخور
ای بشر

یا

اصلا حرفی نبود !?

رضا شاه شرقی

(به یاد سایه)

(به یاد سایه)

خدا را من خریدم
درون پاکتی
نهاده بس دویدم
به خلوت چون رسیدم
چه دیدم !؟
برون و هم درونش
ریالی که ندادم
رایگان
واقعا بود !
روحشان شاد

رضا شاه شرقی

من دگر خاطره ی پنهان ام

من دگر خاطره ی پنهان ام
آتش مانده به خاک
یک نفس وسوزانم،

میدهد جان در این خاکِ ترک ها خورده
اشک چشم وشوق غزل،
مشق عشق دو نفر انسان ام

نفس ام می ترکد زیر خاکستر ودود
دلم اما ،دلم اما می سوزد
شعله می افروزد!؟

رضا شاه شرقی

ساعت خواب مرا کم بنویس

ساعت خواب مرا کم بنویس
نامه نویس
چقدر اینجا تنهام
خواب وبیدارم ؟بنویس
خواب من آشفته
بخت من هم خفته !
این و دیگه ننویس
نامه نویس

توصدا یم کن ،های وهویی کن
زنگ بیداری بزن
نامه نویس

کمی هوشیاری هم، بد نیست ،
این و با غم ننویس
نامه نویس

بنویس نامه نویس درد تنهایی ها
درد بی دردی ها
غم وخوشحالی ها
آخر اما ؟!
تو نویس تو نویس

رضا شاه شرقی

جور دیگر می سرود

جور دیگر می سرود

بر لب دریا

نه

برکه را او دیده بود


رضا شاه شرقی

مد

مد

زیر چشمی

بر لب دریا
مدادی هم بدست
خط ابرو می کشید

چشمک دریا
که نه

غیض موج
ساحل
در هم درید

رضا شاه شرقی

من کمی دریا دلم

من کمی دریا دلم
نیست اما رودی در ورود
میشوم خشکیده وخالی ز بود
با نمک آسود گردم
برفی اما دل کبود
از نفس افتم, نا امن ساحلم
گرده ها خیزد زمن
بر کند ریشه های هرچه بود
غرق من دیگر نباشد, , چون کسی
گم شوند در من بسی

رضا شاه شرقی

بوی خنده میداد

بوی خنده میداد
شبنم مانده به گُل
که نخورده زمین ،
آخرین لحظه ی مانده به سقوط
شده بوسیدن زلفی زنگار
که نگارش گوید:
آب باران بهاری چه
عجب شیرین
است
قطره ی مانده به تاج،
رقصد ،آردبه میان خوش خنده
تو نگر غنچه ی لبخند وصال


رضا شاه شرقی

صفر را دوست دارم

صفر را دوست دارم
بی پروا
بی رو دربایستی
گرد چون روزگار

یک هم اگاه است
بی صفر تنهاست


رضا شاه شرقی