باز گشتم امشب از میخانه , اما مست مست

باز گشتم امشب از میخانه , اما مست مست
سر درون سینه و , تنهای تنها , مست مست

با سری از باده ی آتش به پاکن , گرم گرم
با دلی دیوانه و رسوای رسوا , مست مست

در میان کوچه ها , افتان و خیزان چون نسیم
جامه وارون کرده و , شیدای شیدا , مست مست


از پس یک روز با این خلق ابکم , گنگ گنگ
قفل لب بگشوده و , گویای گویا , مست مست

همچو طوطی در پس آئیینه دل قصه گو
چون کلیم از اشتیاق طور سینا , مست مست

با همین شبگردی و دیوانگی از شور عشق
بازگشتم امشب از میخانه , اما مست مست

معینی کرمانشاهی

به انتظار نبودی،


به انتظار نبودی،
ز انتظار چه دانی؟

"معینی کرمانشاهی"

خوش‌خبر می‌آیم ای غم از دلم پرواز کن

خوش‌خبر می‌آیم ای غم از دلم پرواز کن
خرمنی گل را به‌ دامن می‌کشم ره باز کن

معینی کرمانشاهی

برای من که جز خزان، ندیده ام در این جهان

برای من که جز خزان، ندیده ام در این جهان
بهشتِ آرزوی تو ، بوی بهار می دهد ...!

بگو به کودک و دیوانه که قدر خود دانید

بگو به کودک و دیوانه که قدر خود دانید
که از جهان شما خوب تر جهانی نیست

می‌روی تا در پی‌ات شور و شری ماند به‌جا

می‌روی تا در پی‌ات شور و شری ماند به‌جا
عاشقی دیوانه با چشم تری ماند به‌جا

کاش سر تا پا تو بودی آتش و من خرمنی
تا ز تو دود و ز من خاکستری ماند به‌جا

از من سرگشته هرگز شرح عشقم را مپرس
این چه حاصل قصه‌ی رنج‌آوری ماند به‌جا

این‌قدر هم بی‌نشان در این گلستان نیستم
در قفس شاید ز من مشت پَری ماند به‌جا


در دلم بعد از تو ای عشق‌آفرینِ همزبان 
آتشی شوری فغانی محشری ماند به‌جا

بازگردی آن زمان کز این همه آشفتگی
جای من تنها پریشان‌دفتری ماند بهجا

#معینی_کرمانشاهی

نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازیهــــا

نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازیهــــا
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها


زرنگـــی، نارفیقــــــا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقــان را زپا افکـــندن و گـــردن فرازیها



تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنــــازم هــــمت والای بـاز و بی نیازیها


به میـــــدانی کـــــه مـی بنـــدد پای شهســـــواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها


تو ظاهــــرساز و من حقگـــو، ندارد غیــر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها



رحیم معینی کرمانشاهی