می ترسم کسی جایم را در قلبت بگیرد

می ترسم کسی جایم را در قلبت بگیرد

بوی تنت را بگیرد

آغوشت را از من بگیرد

چه احساس مبهمی است حسادت !

کاش میدانستی،،،
یک زن از لحظه ای که "دوستت دارم" می گوید،
از لحظه ای که بوسیده می شود،
از لحظه ای که به آغوش کشیده می شود،
دیگر خودش نیست...می شود تو...می شود باهم بودن!
آن لحظه ای که ترکش می کنی دو نیم اش می کنی!
و یک نیم اش را با خودت می بری!
نگو زمان همه چیز را حل می کند،
که زمان تنها کند می کند جستجوی او را برای یافتن
نیمه دیگرش!
نگو فراموش کن که او همیشه یک چشمش باقی می ماند
به نیمه رفته دیگرش...

به کجا باید بروم ..!؟

به کجا باید بروم ..!؟
تا وقتی که تو ،
سرزمینی هستی ؛
پر از
حس دوست داشتن....

جمعـہ چقدر دلچسب است
براے ؋ـڪر ڪردن بـہ تو
وقتے بین تمام روزمرگی‌هایم
حضور دارے
و من جمعـہ را بے خیال‌ترین آدم دنیا می‌شوم

پایِ قرارهاے
" روزِ تعطیلِ مان " ڪـہ درمیان باشد
" جمعـہ " برایم
" خواستنے ترین روزِ هـ؋ـتـہ خواهد شد"

شکفته بادا لبان من،

شکفته بادا لبان من،
که نیمه‌ماهِ نیمرخانِ تو را،
شبانه می‌بوسند.
فدای تو،
دو چشم من،
که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند.
ببینمت!
تو کجایی که چهره‌ات باغی‌ست،
که از هزار پنجره نور می‌وزد هر صبح...!

آسمانت را مگــیر از من ، که بعد از تو

بے تو اما عشق بے معناست
مے دانے ؟


دست هـــایم تا ابد تنهــاست
مے دانے ؟

آسمانت را مگــیر از من ،
که بعد از تو

زیستن یک لحظـــه هم ،
بے جاست ، می دانم....

داشتن تو شیرین ترین دارایے من است

همیشـہ دوستت داشتم! از همان روز اول
انگار برایم آشنایے بودے همیشگے
عجیب غرق رویایت بودم...
"هنوز هم هستم"
راستش میدانے عزیز دل! بعضے آدҐ ها ماندگارترینند
ریشـہ دارند در جاے جاے قلبت
تـو براے من همانی...
همانے ڪـہ هست و باید باشد
همان ڪـہ بے دلیل بودنش،جان است!
بمان برایم!
تا همیشـہ بمان
داشتن تو شیرین ترین دارایے من است

عهد کردم که چنان مرغ مهاجر باشم

عهد کردم که چنان مرغ مهاجر باشم
هر کجا می بری ام با تو مسافر باشم

بارها خواسته ام از دل عاشق پیشه
بگذارد که همان قیس معاصر باشم

دادگاهی که دهد حکم به بد عهدی من
فرصتی داده که در محکمه حاضر باشم


در دفاع خودم از عشق نشانی دادم
حکم این بود که من شخص مقصر باشم

مدتی هست در این در به دری محبوسم
دوست دارم پس از این جزء مفاخر باشم


از همان روز که با غصه قسم می خوردم
تا خدا دید نمی خواست که آخر  باشم

"حواسم به تو بود"

دلم میان این همه آدم..
فقط کمی..
سادگی میخواهد
کسی را میخواهد که نپرسد
"حواست به من هست؟"
فقط بیاید و با اندک نگاهی
آرام بگوید:
"حواسم به تو بود"

لعنتی را دوست دارم

لعنتی را دوست دارم
مثل یک استکان چای #صبح کمر باریک است
نزدیکش که میشوم...
عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!
توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرم
عطر هل ، هولم میکند!
و میبوسمش، میبوسمش ...
شیرین مثل نبات!
پس...
الکی نیست؛
خستگی هایم را دور میریزی!
معجون زیبای دوست داشتنی ام