میگفت پر غروری ، در قلب خود چه داری؟

میگفت پر غروری ، در قلب خود چه داری؟
گفتم که من تو دارم تو چون خودی نداری
گفتا ولی به جانت صد لرزه خواهد افتاد
گفتم در عشق زیباست اینگونه بی قراری


دنیا کیانی

هیچ گاه حال یک ماهــی....

هیچ گاه حال یک ماهــی....
دور از دریــــــا.....
خوب نخواهد بود...
گول رقصیدنش در تنگ بلور را نخور..
شاید...
به ساز مرگ است که میرقصد

دنیا کیانی

خداوندا

خداوندا
اگر عاشق شدی روزی
شدی تنها نبودت هیچ دلسوزی
به یاد آور دل من را
تمام اشک هایم را
به یاد آور دو چشمی که
نشد خالی ز اشک و خون
و آن لیلای تنهایی
که بهر او کسی
هرگز نشد مجنون
به یاد آور تو روزی را
که یارم را جدا کردی
همان روزی که در حقم
بسی ظلم و جفا کردی
ندیدی اشک هایم را؟
ندیدی بغض هایم؟
چرا با من چنین کردی؟
گناه من چه بود یارب
که در حقم تو این کردی
چه میشد سهم من میشد
جهانت زیر و رو میشد
ز عرش کبریایی و خداییت
بگو یارب بگو که چیزی کم میشد
هوا بی دلبرم سرد است
هزاران همچو آفتابت را نمی خواهم
دگر تنهای تنهایم
ولی یاری نمیخواهم
کویر لوتم و تشنه
ولی باران نمی خواهم
به من وعده نده یارب
بهشتت را نمی خواهم
که لبخندش بهشتم بود
بهشت من جهنم شد
بهشتت را نمی خواهم


دنیا کیانی

مرگ هم بازیچه دستان ماست

مرگ هم بازیچه دستان ماست
غرق در خون و هنوزم زنده ایم
شاید این دنیا جهنم باشد و...
همه ی ما سال هاست مرده ایم


دنیا کیانی