با خیالت در خیالم زیر سقفِ آسمانِ جانِ زارم

با خیالت
در خیالم
زیر سقفِ آسمانِ جانِ زارم

در غم آلوده غروبی که سپهرش،
میگرفت آرام آرام رنگ لبهایت،
جرعه ای زآن عشق شورانگیزِ پر آوازه را با تو چشیدم:

طعم خون میداد، اما مست میکرد
مست، جان میداد و در خون رقص میکرد
خروشِ رقصِ خون افشانِ مستانه،
نفس در سینه ی ساغر به دستانِ مُرَدَّد حبس میکرد
آسمانی سرخ و آبی
دل همه غم بود و شادی
خواهشی و عطر گیسوی پریشانی و بادی ...

صبحِ سرمای حقیقت:
تو در آغوش من و رفته خیالت
مست نه، هشیار بودم
خواب نه، بیدار بودم
من نه آتش، آب بودم
من نه طوفان، که نسیمی خنک و آرام بودم

نقره گون نورِ سحرگه
تافت بر روی تو ای مَه
چشم بگشودی و ناگَه
مرغ عشقی روی ایوان خواند چَه چَه

گفتمت از بُن، زِ ریشه
ماندگار و تا همیشه
چون درخت و دشت و بیشه
خاکی و سرد و زمینی
از درون دل، صمیمی
گرم و ساده، نرم و آسان
کودکانه، همچو باران:
دوستت دارم فراوان
نو گل مریمِ خندان


حمید کازرونی