خاطرات

خاطرات٬
همان سرباز مفقود‌الاثری‌ست
که تا مردن‌‌اش را باور می‌کنی
زنگ در را ‌می‌فشارد...


...
حمیده هاشمی

من تمام آنها هستم

همان چوب ِکوچک ِدارچینی

که لحظه‌ ی آخر

درون ِچای می‌ اندازی .

همان شماره‌ ی ناشناسی

که لحظه‌ ی آخر

به زنگش پاسخ می‌ دهی 

همان عکسی که در لپ تاپت

پنهان می‌ کنی ولی دور نمی‌ ریزی

پیراهنی که دکمه‌ اش را ندوخته‌ ای اما

نمی‌ توانی از پوشیدنش منصرف بشوی 

من تمام آنها هستم 

نخواستنی‌ هایی که ناگهان

نمی‌توانی از دوست داشتنشان

صرف‌نظر کنی!

 

| حمیده هاشمی |