زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم

زان لحظه که دیده بر رخت  وا کردم

دل دادم  و  شعر عشق  انشاء کردم

نی، نی، غلطم، کجا سرودم شعری

تو شعر سرودی و من  امضاء کردم

 

"حمید مصدق"

من مرگ نور را باور ندارم..

من مرگ نور را

باور نمی کنم

و مرگ عشق های قدیمی را

مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت

در قلب های ملتهب ما

"حمیدمصدق"

این مرد خودپرست

این مرد خودپرست
این دیو این رها شده از بند
مست مست
ایستاده روبه روی من و خیره در منست ..

گفتم به خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه
هست ؟

مشتی زدم به سینه او
ناگهان دریغ
آیینه تمام قد رو به رو شکست ..

" حمید مصدق "

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!



"حمید مصدق"

دلم از مهر تو آکنده هنوز

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال‌ها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق‌ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
هم‌چنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند
زیر خاکستر جسمم باقی‌ست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز


"حمیدمصدق"

ای مهربان من

ای مهربان من!

من دوست دارمت

چون سبزه های دشت

چون برگ سبز رنگ درخت نارون

معیارهای تازه ی زیبایی

با قامت بلند تو سنجیده می شود

زیبایی عجیب تو معیار تازه ای است

با غربتِ غریبِ فراوانش

مانند شعر من

_ این شعر بی قرین _

و این تفاخر از سر شوخی ست

نازنین!

"حمیدمصدق"