بادلم گفتم ببرازخاطرت‌چشمان‌او

بادلم گفتم ببرازخاطرت‌چشمان‌او
گفت ای‌دیوانه هرشب‌ اومیان خواب‌توست

دلم‌رامی‌زنم‌خنجر که‌توگردی فراموشش
ولی هرتکه‌این‌دل‌چراچشم‌تورادارد


دیدی فریب چشم‌توخوردم به‌سادگی
درقلب سنگ‌توشعرم‌اثرنداشت

حیف‌ازاین اشعارکزقلبم‌برون‌آورده‌ام
قدرشعروعاشقی هرگزندانستی همین

شعرهایی راکه گفتم بهرتوباشدحرام
درقمارچشم‌هایت‌بی‌وفامن‌باختم

من چرابستم دلم‌رابردوچشمانت‌عزیز
ترس‌دارم‌دردلم‌شاید فراموشم کنی


حمید رضا عبدلی